سیّد رضی از خاندانی بزرگ و از سادات هاشمی است. خاندان او در تاریخ امّت اسلامی نقش مؤثری داشته اند. پدر و مادر و برادر او همگی از بزرگان و فرهیختگان بوده اند، از این روی برای شناخت بهتر سیّد رضی، به اختصار از زندگی و شرح حال خانواده اش آغاز می کنیم.

پدر:

ابواحمد حسین بن موسی بن محمّد بن موسی بن ابراهیم مجاب فرزند امام موسی بن جعفر (علیهماالسّلام)، ملقّب به «طاهر أوحد ذی المناقب».

ثعالبی می گوید: «وی از روزگار کهن نقابت طالبیان و سرپرستی همه ی آنان، و نظر دادن درباره ی مظالم و امیری حج مردم را به عهده داشته است. وی در سال 380 ه‍ همه ی این مناصب را به عهده ی فرزندش ابوالحسن [سیّد رضی] واگذار کرده است». (1)
 

نقابت به سرپرستی علویان از خاندان ابی طالب می گفته اند.

نقیب موظّف بوده است که میان علویان زیر سرپرستی خود:
1. دشمنی را از میان آنان بردارد؛
2. اموال یتیمان علوی را محفوظ نگاه دارد؛
3. حدود و احکام الهی را در میان آنان به اجرا درآورد؛
4. دختران و زنان بی سرپرست آنان را شوهر دهد؛
5. و به کار افراد محجور و دیوانگان علوی برسد.
نقابت طالبیان از روزگار معتضد خلیفه ی عباسی (ف. 279 ه‍) معمول گردید، و در هر شهری یک نفر از دانشمندان مجتهد را بدین کار می گماشت. (2)
تاریخ ها نمی گویند که ابواحمد از چه زمانی و به وسیله ی چه خلیفه ای، نقابت طالبیان را به عهده گرفته است؛ ثعالبی می گوید: «از قدیم نقابت آل ابی طالب را به عهده داشته است» (3)؛ به هر حال این سِمَت، از نظر معنوی و اجتماعی، بسیار مهم بوده است، و ابواحمد مقام و منزلتی بسیار والا داشته، به گونه ای که خود را موظف نمی دیده است، همچون دانشمندان دیگر، به دربار خلیفه یا امیر آل بویه برود.
ابواحمد پیوسته به اصلاح میان افراد و گروه های مختلف می پرداخت. چنانکه بارها در اختلاف و زد و خورد میان سنّیان و شیعیان بغداد، پا پیش گذاشت و آن اختلاف ها را از میان برداشت. گاه نیز میان بنی حمدان (4) و آل بویه وساطت می کرد، یا میان افراد یک خاندان به صلح می کوشید، چنانکه در اختلاف میان ابوتغلب و حمدان، پسران ناصرالدوله: «حمدان در 385 ه‍ به بختیار دیلمی در بغداد پناه برد. بختیار او را بزرگ داشت و ابواحمد موسوی پدر شریف رضی را که مورد احترام هر دو بود، برانگیخت تا میان برادران صلح برقرار سازد». (5)
چون عضدالدوله، پس از عزالدوله ی بختیار، در سال 367 ه‍ بر بغداد تسلّط یافت، از قدرت و نفوذ ابواحمد بیمناک گردید، و از طرفی او را طرفدار بختیار می دانست، و به طور کلی نمی خواست قدرتی جز خود در بغداد ببیند؛ لذا ابواحمد طاهر ذی المناقب، برادرش ابوعبدالله بن موسی، و محمّد بن علوی، شخصیت بزرگ شیعه در کوفه، و ابومحمّد قاضی القضاة بغداد، و ابونصر خوانشاذ را در سال 369 ه‍ دستگیر کرد، و پس از مصادره ی اموالشان، آنان را به قلعه ی اصطخر فرستاد و به زندان انداخت.
در روزگار عباسیان، از دوره ی دوم به بعد، چنین رسم بود که خلیفگان و امیران، و به خصوص وزیران و مأمورین وصول مالیات، چون می دانستند که مدت سلطنت و فرمانروایی آنان دیری نمی پاید و بستگی به خواست قدرت برتر و آزمندی او دارد، گوهرهای گرانبها و پول خود را، کم یا بسیار، به شخصی مورد اطمینان و گاه ناشناس که کمتر در مظانّ قدرتمندان و دولتمردان قرار داشت، می سپردند تا در دوره ی عزل و روزهای خانه نشینی، از آن استفاده کنند، زیرا وقتی وزیری یا امیری بر کنار می شد، همه ی اموالش را هم مصادره می کردند، و گاه با شکنجه های وحشتناک خود او و اطرافیان و وابستگان و خویشان نزدیکش، هرچه را پنهان کرده بود از وی پس می گرفتند. (6)
ابن کثیر دمشقی در کتاب البدایة و النهایة علت دستگیری ابواحمد حسین را چنین می نویسد:
متهم شد که رازها را آشکار می کند، و عزالدوله [بختیار] گردنبند گرانبهایی به وی سپرده است، نامه ای به خط او یافتند که رازها را آشکار کرده است؛ حسین منکر شده گفت: خط او نیست، آن را ساخته اند و بدو بسته اند، اما به وجود گردنبند در نزد خود اعتراف کرد، آن را گرفتند و از نقابت طالبیان بر کنار ساختند و دیگری را به جای او برگماشتند.
عضدالدوله در سال 372 ه‍ درگذشت و پس از وی صمصام الدوله به جای پدر نشست. صمصام الدوله نیز تا سال 376 ه‍ حکومت راند. برادرش شرف الدوله از کرمان به شیراز آمد، و ابواحمد حسین و دیگر زندانیان را آزاد کرد و با خود با بغداد برد (376 ه‍).
پس از شرف الدوله، بهاء الدوله در 379 ه‍ حاکم بغداد و فارس و خوزستان و موصل و کرمان شد و خلیفه الطائع را دستگیر کرد و به زندان انداخت و در سال 381 ه‍ القادر بالله را به خلافت نشانید و خود تا سال 403 ه‍ حکومت کرد. وی همه ی مناصب ابواحمد را به او بازگردانید و ملقب به «طاهر اوحد» کرد، لیکن حسین بر اثر پیری و خستگی و رنج زندان همه ی آنها را، به تدریج از 376 تا 381، به سیّد رضی واگذار کرد.
سرانجام در سال 400 ه‍ در 97 سالگی، در حالی که نابینا شده بود، درگذشت. نخست او را در خانه اش دفن کردند، سپس به کربلا برده در جوار امام حسین (علیه السّلام) به خاک سپردند. ابوالعلاء معرّی در رثای او قصیده ای دارد که در برخی از ابیات آن می گوید:
دو ستاره در میان ما به یادگار گذاردی که نور آنها
در بامداد و شامگاه همچنان می درخشد
دو شخصیت بزرگ با اوصاف والایی پرورش یافته اند
و هر دو آراسته به بزرگواری و عفاف اند
هر دو در فضیلت هموزن یکدیگر، و به هنگام بخشش
چون باران رحمت اند، و دو ماه تابان هستند در تیرگی ها
هر دو از چنان عظتمی برخوردارند، که هرگاه اهل نجد
به سخن درآیند، در برابر سخنان شیوای اینان، ارزشی ندارد.
رضی و مرتضی با هم برابرند، و هر دو
خطوط کلی عظمت و جلال را منصفانه میان خود تقسیم کرده اند. (7)

مادر:

فاطمه مادر سیّد رضی، به قولی دختر حسین بن ابی محمّد حسین اطروش است که نیای او عمر، پسر امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب (علیه السّلام)، و به قولی دیگر دختر الناصر صغیر ابی محمد حسن بن احمد ابی الحسین است که نیای او عمر پسر امام علی بن حسین زین العابدین (علیه السّلام) می باشد. به هر حال چه از طریق نخست و چه از طریق دوم؛ فاطمه از فرزندان ائمه ی اطهار (علیهماالسّلام) می باشد و خاندان او از پادشاهان زیدی طبرستان اند. زنی دانشمند و فاضله و باتقوا بوده است. دوستدار علم و مورد احترام دانشمندان و فقیهان بوده و بذل و بخشش فراوانی نسبت بدانان می کرده است. شیخ مفید کتابی به نام او به عنوان احکام النساء تألیف کرده، در دیباچه ی آن می گوید: «چون از آثار سیّده ی جلیله ی فاضله، ادام الله اعزازها، آگاه شدم که خواستار احکامی است مخصوص به زنان که بطور خلاصه در یک کتاب جمع شده باشد، از خدای متعال استخاره کردم و به املای این مختصر دست یازیدم.» (8)
از جزئیات زندگی این بانوی بزرگ اطلاع زیادی در دست نیست. آنچه شهرت دارد و نخستین منبع آن شرح نهج البلاغه ی آن ابی الحدید است، خواب شیخ مفید است؛ وی از «فخاربن معدّ علوی موسوی نقل می کند که شیخ مفید در خواب می بیند که گویی فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) بر او که در مسجد خود در کرخ نشسته بود، وارد شد، و دو فرزندش حسن و حسین (علیهماالسّلام) در سن کودکی به همراه اویند. به وی سلام کرد و فرمود: به این دو فقه بیاموز. با شگفتی از خواب بیدار شد. بامداد همان روز، همچنان که در محل درس خود نشسته بود دید که فاطمه دختر ناصر وارد مسجد شد، کنیزکانش پیرامون او، و دو پسرش محمد رضی و علی مرتضی هم که کودک بودند پیشاپیش او. شیخ جلوی او برخاست و سلام کرد. فاطمه گفت: شیخ، این دو فرزندانم هستند، آنان را به حضورت آورده ام تا بدانان فقه بیاموزی. ابوعبدالله گریست و داستان خواب خود را برایش بازگو کرد، و تعلیم فقه بر آن دو را بر عهده گرفت، خدا نیز نعمت خود را بهره ی آنان گردانید، و درهای علوم و فضایل را تا آنجا بر رویشان گشود که در سراسر جهان مشهور شدند». (9)
این بانوی بزرگوار در سال 385 ه‍ زندگی را بدورد گفت، و سیّد رضی قصیده ای در 68 بیت در رثای او دارد که برخی از ابیات آن در زیر ترجمه می شود:

ابکیک لو نقع الغلیل بکائی ... و أقول لو ذهب المقال بدائی

بر تو می گریم باشد که اشکِ چشم، داغ تشنگی را فرونشاند، و در اندوه دوریت می گوید بدان امید که گفتار، درد هجران را از میان بردارد.
به صبری جمیل پناه می جویم در برابر مصیبتم، شاید با صبر جمیل تسلیت یابم.
چه اشک ها را که با انگشتانم پاک کردم، و چه گریه هایی که با ردای خود پنهان ساختم و تظاهر به تحمل کردم.
خود را در برابر دشمن شکیبا و بردبار نشان دادم، اما اگر به بی تابی و ناراحتی من پی ببرند دشمنان دل خود را بدان شفا می بخشند. اگر همه ی مادران به نیکی و بزرگواری تو بودند، پسران از داشتن پدر بی نیاز می شدند.
(دیوان، 26/1)

برادر (سیّد مرتضی):

از آنجا که سیّد مرتضی تأثیر بسیاری بر آثار و زندگی سیّد رضی گذاشته است؛ مختصری از زندگی آن بزرگمرد را نیز در اینجا می آوریم. ثعالبی که معاصر با اوست، درباره اش می نویسد:
شریف مرتضی علم الهدی ابوالقاسم علی بن الحسین الموسوی النقیب، ایده الله تعالی، برادر رضی ابوالحسن است که شعر او را در کتاب الیتیمه آوردیم. امروز در بغداد، از لحاظ مجد و شرف و علم و ادب و فضل و کرم، ریاست به وی رسیده است، شعری دارد در نهایت زیبایی... (10)
شاگردش شیخ طوسی در الفهرست خود درباره اش نوشته است:
علی بن الحسین...، کنیه اش ابوالقاسم و لقبش علم الهدی الاجل المرتضی (رضی الله عنه)، است. در علوم بسیاری منحصر به فرد است، همگان بر فضل او اتفاق نظر دارند، و در دانش هایی مانند علم کلام، فقه، اصول فقه، ادبیات، نحو، شعر، معانی شعر، زبان و مانند اینها بر دیگران پیشی گرفته است، دیوان شعری دارد که بیشتر از بیست هزار بیت است، تألیفات، و پاسخ به مسائل شهرها، فراوان دارد که فهرست آنها معروف است، لیکن من مشهورترین و بزرگترین آنها را در این جا می آورم، از جمله کتاب الشافی فی الامامة که در ردّ کتاب الامامة از کتاب المغنی عبدالجبار بن احمد (معتزلی) است، و کتابی مانند الشافی در امامت نوشته نشده است، کتاب الذخیرة در اصول فقه، کتاب الغرر و الدرر، کتاب التنزیه و... (11)

علامه سیّد محمد صادق آل بحرالعلوم، در پاورقی الفهرست شیخ طوسی، می نویسد:
وی، رحمه الله، پس از برادرش رضی، نقیب طالبیان در بغداد و امیرالحاج و (قاضی) مظالم بود. اینها قبلاً منصب پدرشان بوده است. مرتضی و برادرش شریف رضی از شاگردان شیخ مفید، رحمه الله، بودند و شیخ طوسی شاگرد سیّد مرتضی. سیّد ماهیانه دوازده دینار به شیخ طوسی شهریه می پرداخت. سیّد به «ثمانینی» مشهور بود، زیرا از هر چیز هشتاد تا داشت؛ کتابخانه اش هشتاد هزار جلد کتاب داشت، و عمرش هم در هشتادسالگی به پایان رسیّد. پس از وفاتش فرزند وی بر او نماز گزارد، و نجاشی نویسنده ی رجال، غسل او را بر عهده گرفت... در خانه اش دفن گردید، سپس به کربلا برده شد و در نزدیک قبر مطهر امام حسین (علیه السّلام) دفن شد، و محل قبرش آشکار و معروف است. (12)

به هر حال این دانشمند بزرگوار، و به اعتراف همه ی نویسندگان شیعه و سنی، یگانه ی روزگار در سال 356 ه‍، سه سال پیش از سیّد رضی، پا بدین جهان گذاشت، همراه با سیّد رضی، محضر بسیاری از استادان آن روزگار را درک کرد و از آنان دانش آموخت، لیکن، برخلاف برادر که جنبه ی سیاسی و ادبیش بر جنبه ی علمی او می چربید، سیّد مرتضی جنبه ی علمی و فقاهتش بر جنبه های دیگرش غلبه داشت، و چنانکه پیداست، در سیاست روز نقشی بر عهده نگرفته است.

سیّد رضی بدین برادر بزرگوار احترام می گذاشت و او را بسی بزرگ می داشت، و در دیوان او اشعاری در تبریک به وی به مناسبت های مختلف، از جمله تولد فرزند، یا در رثای یکی از فرزندانش، وجود دارد. سیّد مرتضی هم او را بسیار دوست می داشت، و چون سیّد رضی درگذشت از شدت ناراحتی نتوانست در خانه بماند، و قصیده ای در رثای برادر سرود. بدین مطلع:

یا للرجال لفجعة جذمت یدی... و وددت لو ذهبت علیّ برأسی

فریاد و آه ای مردان از فاجعه ای که دستم را برید، و آرزو داشتم که این فاجعه سرم را می برید


و در بیتی از آن می گوید:
خجسته عمرت که چه کوتاه و چه پاکیزه عمری بود، و چه بسا عمرهای درازی که سرتاسر آلودگی است.
سرانجام سیّد مرتضی در هشتاد سالگی در سال 436 ه‍. در بغداد درگذشت.

فرزند (عدنان):

ابواحمد عدنان بن رضی معروف به شریف مرتضی ثانی، ادیبی دانشمند و شاعر و از بزرگان علم و فضیلت و کمال و به لقب جدش «طاهر ذالمناقب» ملقّب بود. پس از نیا و پدر و عمو، نقابت طالبیان در بغداد را به عهده داشت، ابوالحسن عمری گوید: او شریفی پاکدامن و برجسته در درستی اندیشه و صیانت نفس بود، او را دیدم که علم عروض می داند... پادشاهان و خلیفگان و امیران خاندان بویه او را بسیار بزرگ می نگریستند. تنها یک پسر به نام علی داشت که در زندگی خود او فوت کرد، لذا بدون فرزند در سال 499 ه‍ درگذشت، و با درگذشت او خاندان شریف رضی به پایان رسیّد. (13)
اگرچه خاندان جسمانی سیّد رضی با مرگ فرزندش به پایان آمد، لیکن با آثار گرانبهایش، و بخصوص با تألیف نهج البلاغه، زندگی جاویدانی برای خود کسب کرد.
 

نویسنده: دکتر سیّد محمد مهدی جعفری

 

پی‌نوشت‌ها:

1. ثعالبی، یتیمة الدهر، ج 3، ص 155.

2. علی دوانی، سیّد رضی مؤلف نهج البلاغه در مجموعه ی مقالات نهج البلاغه و گردآورنده ی آن، ص 83، به نقل از ماوردی، احکام السلطانیه، صفحات 88-82.
3. یتیمة الدهر، ج 3، ص 155.
4. سلسله ای شیعی مذهب از قبیله ی بنی تَغلِب که از حدود 292 ه‍ تا 394 ه‍ بر بخش هایی از شام و شمال عراق (جزیره) فرمان می راندند.
5. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مقاله ی «آل حمدان» ج 1، ص 690.
6. ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، زندگانی مقتدر.
7. علی دوانی، سیّد رضی مؤلف نهج البلاغه، صفحات 22 و 23.
8. شیخ مفید، احکام النساء، ص 1.
9. شرح نهج البلاغه، ج ا، ص 41.
10. تتمة الیتیمة، ص 69.
11. الفهرست، صفحات 98 و 99 از انتشارات الشریف الرضی، قم.
12. همان، پاورقی ص 99.
13. دکتر امینی، الشریف الرضی، ص 25.

منبع مقاله:
جعفری، سیّد محمّد مهدی؛ (1388)، مجموعه ی اندیشه مندان ایران و اسلام احیاگر بلاغت علوی (مروری بر زندگی و آثار سیّد رضی)، تهران: نشر همشهری، چاپ اول